به نام خدا
فاطمه نام تمام دختران ایران است...
سالهای هجری را ورق بزن...
تاریخ چه با شتاب ورق می خورد تا خور را به میلاد خورشیدی ترین ستاره برساند...به میلاد معصوم ترین فاطمه جهان...و مگر میتوان نام فاطمه را بی علی(ع)آورد؟از همان ازل...از همان روز میلاد عشق،فاطمه همراه علی بوده است و فرمانده یاوران علی!
تاریخ ورق می خورد..
سال های هجری تاریک اند و مغموم!چند خورشید پس از خورشیدغدیر بر مدینه تابیده و در ظلمت جهل رو به غروب رفته است؟
هلال ذیقعده نه در آسمان که در خانه موسی بن جعفر است امسال!بیست وپنج سال بعد از تولد ستاره ی هشتم...25سال حضور علی بن موسی(ع)فاطمه ی معصومی را می طلبدکه در سال های ولایت همراهی اش کند.سال 173هجری است!نجمه خاتون(س)ماه پاره ای به دنیا می آورد و این هلال روشن مرهمی است بر زخم های پدر و امیدی است در نگاه برادر!عمر کودکی زود می گذرد،فاطمه معصومه(س)پس از شهادت غریبانه پدر،کنار برادر می ایستد و از او تعلیم می یابد تا ولی خویش را همراهی نماید...
و علی در غبار حکومت عباسی و در سایه سار ظلمت هارون الرشید است که امانت امامت از پدر می گیرد تا هشتمین امید باشد... فاطمه باز کنار علی ایستاده است!چه تفاوتی دارد؟؟؟کدام سال هجری است؟!معصومه (س)همان فاطمه است جز این که زمان کمی رنگ کهنگی گرفته است و علی بن موسی الرضا(ع)ولی زمان اوست!بانوی معصوم آسمان،در دامان برادر جرعه جرعه معرفت می نوشد و جانش پذیرای پیام های روشن ولی خویش است...او در کنار علی بن موسی الرضا،به چنان مقامی می رسد که دیگر کسی همتای او نیست تا بانو معصومه(س)زندگانی خویش را با او قسمت کند...در آسمان نگاه این خواهر و برادر عشق موج می زند و این عشق از جنس همان هایی است که میان نگاه بانو زینب و سالار غریبش بود... ارادتی خواهرانه که تا کربلا و سرخی غروب ولی زمان را یاری خواهد کرد!حکومت ظالمانه عباسی از هارون الرشید به مامون می رسد و جهل پرده بر عقل مردم کشیده است که نمی بیند مسند ولیعهدی که مامون به مولایشان پیشنهاد میکند،همان قتلگاه است...قتلگاهی به سرخی کربلا و غربتی به وسعت غریبانگی شب های تنهایی علی!خواهر خورشید که در دامان برادر فتنه ها را خوب شناخته و بصیرت آموخته است در پی علی زمان خویش از مدینه به بهانه دلتنگی سمت برادر روانه میشود...
وباز...فاطمه نام تمام دختران سر زمین من است!
نام من، نام تو! نام همه ما!
اینک سال های هجری،شمسی شده اند اما باز علی تنهاست!وجز فاطمه ها چه کسی او را یاری خواهد داد؟!علی را چه قدر می شناسی فاطمه ی زمانه ام؟!ولی زمان من و تو ازآن قاب ساده بار ها چون پدری مهربان برایمان دست تکان داده است...چند بار نگاهش را از قاب تلوزیون خانه تان دیده ای و رد شده ای که رها کن ای پیرمرد را؟!چند بار پای حرف های سید علی نشسته ای تا از او فاطمه بودن بیاموزی؟!بیا و این روز ها تو«فاطمه»باش.بیا خطبه ای از سر معرفت مولایت بخوان بر این خلق فراموشکار که علم وعمل را به باد فراموشی سپرده اند...بیا و بر زخم های سیدمان مرهم بگذار...تو«فاطمه»باش و از غبار تحریم ها نگاه بصیرت را بر اوج بدوز...بر سبزترین آینده!تو«فاطمه»باش و کم نیاور در این عرصه ای که تنگ شده است!بیا و در میدان نبرد حق و باطل علمانه و عاشقانه بایست...فاطمه معصومم!